کرشمه غریب - خروسجنگی و غریب
با مهر
غلامحسین غریب گرکانی دوم تیر ماه سال ١٣٠٢ در تهران به دنیا آمد .دانشآموز دبستان توفیق بود و بعد از گذراندن دوران ابتدایی در کلاس اول دبیرستان دارالفنون نامنویسی کرد اما پس از مدت کوتاهی به دانشسرای مقدماتی رفت.
پس از گذشت دوسال ،بهوسیله یک آگهی در روزنامه خبر دار شد که مدرسه موسیقی نظام در مقطع هنرستان آغاز به کار میکند و ضمن تحصیل رایگان در رشته سازهای بادی، کمک هزینه محقری حدود ماهانه ١٢ تومان به هر نفر میپردازد . مشکل او این بود که میبایست از سال سوم دبیرستان به سال اول هنرستان میرفت یعنی ٢سال عقب گرد. این بازگشت کار سختی بود اما ناگزیر آن را پذیرفت. بنابراین در سال اول هنرستان رشته کلارینت (قرهنی) نامنویسی کرد.
غریب دروس هارمونی را زیر نظر پرویز محمود فرا گرفت.پس از گذشت مدت کوتاهی، ١٢ نفر از موسیقیدانان کشور چک برای آموزش هنرجویان رشته موسیقی استخدام شدند اولین معلم کلارینت او نیز موسیقیدانی به نام هِرانت بود. در میان این موسیقیدانان چک، هنرمندی بود به نام پرفسور کوتاس که معلمی بسیار مهربان ، خوشخو و دلسوز بود ، غریب تحت آموزشهای او موفق شد پس از گذشت یک سال کنسرتو برای کلارینت اثر وِبر را بنوازد . پیشرفت تحصیلی او برای استاد بسیار جالب بود به طوریکه پرفسور کوتاس یک روز آقای زوبک استاد ویولن و نوازنده زِبردست این ساز را به کلاس دعوت میکند و غریب قسمت اَلگروی کنسرتو را برای ایشان اجرا میکند و این استاد او را مورد تمجید و تحسین بسیار قرار میدهد .
در پایان سال دوم ارتش آلمان اساتید چک را به اتهام اینکه ستون پنجم هستند از ایران اخراج کرده و غریب و دوستانش از آموزشهای این اساتید محروم میشوند . ولی همان راهی را که استادان و موسیقیدانان چک به آنها آموخته بودند ادامه داده و خیلی سریع به پیشرفتهای درخشانی دست مییابند. آنچه که استادان چک به آنها آموخته بودند این بود که بیتوجه به موسیقی غرب یا شرق باید یاد میگرفتند که ساز خود را با اصول صحیح بنوازند . یادآوری این نکته ضروری به نظر میرسد که هنرجویان آن دوره در سالهای بعد هر کدام در تخصص خودشان در موسیقی علمی ایران منشاء اثری بزرگ شدند.حشمت سنجری،مرتضی حنانه ،هوشنگ سنجری ،غلامحسین غریب ،احمد ریاحی ،یوسف یوسفزاده ،حسین ناصحی ،فریدون فرزانه و ثمین باغچهبان همه این استادان در آن زمان با شور و شوق به آموختن سازهای تخصصی خود میپرداختند و همین گروه بودند که در سالهای بعد هنرجویان جدیدی را به موسیقی علمی ایران عرضه داشتند.
غلامحسین غریب فعالیت ادبیاش را در ٢۵ سالگی در سال ١٣٢٧ با چاپ و انتشار داستان کوچکی به نام ساربان آغاز کرد و سپس با نشریه خروسجنگی و روزنامههای موجود امتداد داد. کتاب «شکست حماسه» شامل شعرهای منثور یا آزاد ، بهوسیله انجمن فرهنگی هنری گیتی با هزینه خود انجمن به چاپ رسید.در همین زمان غریب به همراه آقایان شیروانی،ضیاءپور،شیبانی و حنانه یک گروه هنری به نام «انجمن هنری خروس جنگی» را تشکیل میدهند ، و مجلهای به نام خروس جنگی منتشر میکنند. دفتر خروس جنگى که در کارگاه نقاشى آقای ضیاپور درخیابان تخت جمشید بود در سالهاى اواخر دهه بیست یکى از مهمترین مراکز تجمع هنرمندان نوگراى آن روز ایران شد.
غریب به طور مرتب و پشت هم داستانهای نظم و نثر مینوشت. در آن زمان انجمن فرهنگی و هنری گیتی در خیابان لالهزار، تقریباً مرکز کارهای فرهنگی «خروس جنگیها» بود. از جمله این فعالیتها سخنرانیهای روزهای جمعه بود که در محل این انجمن برگزار میشد . «هوشنگ ایرانی» به ایران میآید و بلافاصله همکاریش را با انجمن آغاز میکند تا این زمان درست ۵ شماره از مجله خروس جنگی منتشر شده بود که اعضاء دیگر انجمن خروس جنگی با آقای ضیاءپور اختلاف نظر و سلیقه در روش کار پیدا کرده و آقای ضیاءپور از آنها جدا میشوند .
غریب در خاطراتش مینویسد:
«نتوانستیم با هم کار کنیم در هر حال با رفتن او یک پای انجمن شکست.با آنکه بسیاری از گفتارهای گفته شده درباره او را که مقداریش را هم خودم گفتهام قبول دارم در عمق فکر و نهادم با ترک همکاری او موافق نبودم اما با هوشنگ ایرانی کار سنگین شد چرا که سلیقههای ما با هم نزدیک و تقریبا یگانه بودیم ».
فرم مجله را تغییر میدهند و شماره های بعدی خروس جنگی ،شماره ششم و هفتم به نام «کویر» منتشر میشود . در پشت شماره های کویر ،آن بیانیه هنری را که به قول غریب برای سرزمین گل و بلبلی خیلی تند بود چاپ و منتشرمیکنند.در خرداد سال ١٣٣٠ فعالیت انجمن هنری خروس جنگی خاتمه مییابد و غریب را در سوگ خود تنها بر جای میگذارد.
غریب شخصا شغلش را آموزش کلارینت انتخاب کرده بود. روزها در هنرستان عالی موسیقی مشغول کار بود و عصرها به کارهای ادبیاش میپرداخت. سال ١٣٣٢ برای مطالعه در رشته آموزش سازهای بادی به رُم اعزام شد که در آن زمان مرتضی حنانه هم در کنسرواتوار رم مشغول تحصیل در رشته آهنگسازی بود .
در بازگشت پس از دوسال، بلافاصله حکمی برای اداره هنرستان عالی موسیقی به او میدهند و او با شور و شوق بسیار کارش را جدی و اساسی در هنرستان آغاز میکند و به طور دقیق چهارده سال در آنجا کار و فعالیت بسیار سنگین را ادامه میدهد. او و دوستانش که به او میپیوندند ،همگی از موسیقیدانهای برجسته کشور بودند تلاش میکنند تا با پرورش موسیقیدانهای جوان ،پرشور و دانشمند در رشتههای تخصصی ،ایران را از گرفتاری نیاز به نوازندگان خارجی بینیاز کنند و در این امر به نتایج مطلوب و قابل توجهی نیز میرسند .
غریب همزمان با کار در هنرستان داستان نویسی را هم به طور جدی ادامه میدهد و یک مجموعه داستان با عنوان «قصه گوی میدان پرآفتاب »در سال ١٣٤٥ و کتاب «خون مهر» را در سال ١٣۵١ و مقالاتی نیز در مجله فردوسی و رودکی به چاپ میرساند.
در همین سالهاست که غریب از ریاست هنرستان کنارهگیرى مىکند و به فرهنگ و هنر مىپیوندد. در سالهاى بعداز انقلاب، غریب تدریس کلارینت و ساکسیفون را در مدرسه هنر و ادبیات دنبال میکند و به قول محسن شهرنازدار :تدریس را با همان روح و روحیهآزادهاش و با همان سماجت استوار براصولى که از هنر نو آموخته بود ادامه میدهد.
در سال ١٣٨٠ ساربان با مقدمهای از هیوا مسیح که غریب را تا آخرین لحظات تنها نگذاشت تجدید چاپ میشود. با اصرار هیوا و دوستان دیگر مجموعه «آلالهها» که روایتی است از داستان موسیقی و هنر در روزنامه ایران نیز به چاپ میرسد.
غریب هیچگاه نتوانست آنطور که خودش میخواست مجموعهای از همه نوشتههایش چاپ کند به هر یک از ناشرانی که برای چاپ یک کتاب مراجعه میکرد چنین پاسخ میشنید :هئیت دبیران ما این نوشتهها را تایید نمیکند خودش هم پول کافی برای چاپ آثارش نداشت و این موضوع همیشه سبب غم و اندوهش میشد .در خاطراتش تقریبا ٢ ماه قبل از مرگش می گوید:
من کتابهای زیادی نوشتهام که همینطور گوشهای ریختهام و تقریبا یک سال است که نمینویسم. چرا بنویسم؟و برای چه کسی بنویسم؟هیچکس نمیخواهد .چندبار گفتم :بابا من که نمیخواهم شما از من بیخود تعریف کنید فقط میخواهم شما آقایان که به نام ناشر و ادیب همه چیز را در دست دارید از دوستان بخواهید انتقاد کنند به من بگویند چگونه بنویسم که برای آنها قابل خواندن باشد. اما هیچکس اظهار نظر نکرد حتی خیلی کوچک ،در نتیجه دیگر شور نوشتن برای من نمانده گفتم که یک سال است قلم روی کاغذ نیاوردهام و نمیآورم تا زمانیکه از من بخواهند در حال حاضر یکی دوسالی میشود که در انتظار هستم و به شما بگویم حتی یک کلام درباره کار ادبی من گفته نشده .
به هرحال امید را از دست نمیدهم شاید در آخرین لحظه های حیات این بخت به خواب رفته بیدار شود.
او سالهای ١٣٨١ تا ١٣٨٣ را با بیماری و کسالت سپری نمود و در ٢٣ آذر ١٣٨٣ از دیارغریب به دیار آشنا سفر کرد و تا آخرین لحظات بسان صخرهای محکم و استوار باقی ماند.
غریب و خروسجنگی
گویاتر از هر توضیحی بیان خود او در خلق حماسهای است که به آن عشق میورزید.
٢۵شهریور ١٣٢٨
امروز نشستم کار کنم فقط یک زمزمه کوچک ،یک جمله آهسته و ملایم که از دهان مادرم بیرون آمد تمام دنیای فکرم را درهم و آشفته کرد «دیگر راه بردار به هیچ جا نیستیم» فقط همین چند کلمه، آخر ماه است چند روز است که پول ما تمام شده دو سه روز به هر قیمتی بود با قرض گذراندیم اما امروز دیگر حتی یک شاهی در خانه ما وجود ندارد، نان نداریم بنابراین معلوم است که امشب را هم باید گرسنه خوابید زیرا هیچ چارهای نیست .اگر خودم تنها بودم ،گرسنگی و پول نداشتن کوچکترین تاثیری برای من نداشت. اما اینها را چکار کنم؟این پدر و مادر پیر آخر عمری با داشتن پسری مثل من،چرا نباید زندگی شان مرتب باشد؟دلیل آن پیداست فقط برای اینکه این پسر دیوانه آنها خواسته است هنرمند باشد،خواسته نویسنده باشد .راستی چقدر زندگی و فعالیت هنری در این محیط دشوار است .با این نوع گذران با این وضع ناراحت بیست و چهار ساعت دنبال کارهای هنری هستم،یا مینویسم یا سخنرانی حاضر میکنم یا برای مجله خروسجنگی این طرف و آن طرف میدوم درست یک ماه است که شب و روز در فکر روبراه کردن انجمن هنرمندان هستم ،تازه از هر طرف صدای مخالف و اعتراض و ناراحتی بلند است .فلان آقا یا تیمسار معظم ،فلان مردک منتخور بیدرد در این محیط خاموش برای خودش هئیت مدیره شده و میخواهد دستور بدهد ،همه اینها با تمام قوا و خیلی سخت با ما مبارزه میکنند ،چرا؟ فقط برای اینکه دست اززندگی خود برداشتهایم و به فکر ایجاد محیط صحیح هنری در این مملکت هستیم دیگر چگونه میشود کار کرد؟
غریب از مرگ خروس جنگی می گوید
انجمن هنری خروس جنگی بهم خورد.پس از مدت چهار سال مثل کسی که در یک سوگواری بزرگ و کشنده شرکت میکند حس میکردم ختم هنر را گرفتهام . خروس جنگی در مدت سه ماه یک جنبش دیگر هم کرد برای همین جنبش هم زیاد فکر کردم ،فعالیت کرده و انرژی به خرج دادم شاید اگر زمانی که جنبش خروس جنگی دچار یک بحران بزرگ بود من هم نمیجنبیدم ،همان روزها ختم انجمن گرفته شده بود.در ادامه جریان هوشنگ ایرانی هم کم کم سست شد او به دلایلی که البته بیمنطق هم نبود به تدریج پا در عالم سکوت و عرفان گذاشت .گویا به عقیده خودش به نتیجه رسید که هنر جدید در ایران پیش نخواهد رفت و در نتیجه مشغول تهیه مقدمات سفر به آرژانتین شد. اما شیروانی این مرد پرکار،فعال ،جدی و سرسخت به یکباره معتقد شد که فعالیت هنری حماقت است او یکباره بدون چون و چرا دست از هرچه که نامش فعالیت هنری است کشید .تا وقتی شیروانی اینگونه تغییر نکرد برای من بهم خوردن انجمن خروس جنگی معنی نداشت .همه چیز برایم قابل قبول بود جز کنار نشستن شیروانی.احساس میکردم که کم کم او هم دارد به این پرتگاه بزرگ «البته پرتگاه از نظر من» نزدیک میشود خیلی کوشش کردم و با او زیاد به بحث و مجادله میپرداختم ولی نتیجه نداشت.بنابراین شیروانی هم رفت. در ماههای آخر درست مثل کسانی شده بودیم که از مرگ ناگهانی یک موجود بسیار عزیز و محبوب خبر داریم اما نمیخواهیم به روی خود بیاوریم انگار جرات نمیکردیم که از این مرگ نابهنگام حرف بزنیم .ایرانی کنجکاو از تصمیمی که در شیروانی گرفته میشد خبر داشت شیروانی هم که خودش میدانست چه خواهد کرد و باز ایرانی که اصولا از همان آغاز هم معتقد بود هنر نو در ایران پیش نمیرود و خودش مشغول تهیه مقدمات سفر بود او هم میدانست جریان خروس جنگی تمام شده است.در این میان تنها من این تصور را نداشتم بالاخره سکوت را بهم زدم و دیدم همین است ، موجود محبوب و عزیز ما مرده است.دچار رنج و سوگواری عظیمی شدم ایرانی به اندازه من رنج نمیبرد چون برای پرورش و به تمامی بزرگ کردن و نگهداریش 3 سال جان نکنده بود.شیروانی هم معتقد بود اصلا روش از ابتدا نادرست و بیجا بوده و شاید اصلا چندان ناراحت نبود بلکه خودش خواسته بود که این موجود بمیرد .اما تولد نوزادی به نام خروس جنگی و به سن چهارسالگی رساندنش برای من خیلی گران تمام شده بود خیلی چیزها را در مقابل پرورش او از دست دادم بسیار چیزهای عزیز بسیار دوستیها که از میان رفت برای اینکه خروس جنگی از همه عزیزتر و محبوبتر بود. نمیدانستم چگونه به عنوان تنها بازمانده در این سوگواری شرکت کنم ؟........
بیگانه میشوی
خاموش فوارهها!
بیصدا بیشههای سرسبز امید!
ترانههای خود را از یاد ببرید.
سیلهای خروشان این هیاهوی پرشور را فراموش کنید.
بگذارید صدای لذتناک کلنگ گورکنان را بشنوم
بگذارید در کوبش پیاپی این کلنگها،
طپشهای قلب انسان وحشتزده را که هزاران قرن است در جستجوی
فریبی ابدی شنزارها را سینهخیز مینوردد،دریابم.
هنگامی که قلهها پست میشوند،
هنگامی که ساطورها از کار میافتند و گامهای ساربان بیابان گرد
کمکم از رفتن باز میمانند،
زمانی که نغمه سرایان بیهوده میدمند ولی هرگز از سورناها نوایی
به گوش نمیرسد،در آنگاه
تنها صدای کلنگ گورکنان است که باز هم نغمه حیات را به گوشم
میخواند:
«بیگانه میشوی،آواره می شوی
«صدها هزارسال در سنگلاخها،گمگشته میدوی
«تا بیریا شوی؛تا آشنا شوی
اکنون فغان بکش پرندهی هرزهگرد
گورها را برایت آماده کردهام.
ای تصویر درست واقعیت های زمان
در انبوه زبانههای آتش،گفتار پلید خود را آغاز کن.
بازگو دستور زندگانی دورانی که در آن زیستن را جز به همراه آلودگی
راهی نیست.
بازگو
بگذار پیامآوران سرسختی که از سرزمین عصیان برخاستهاند،
دریابند که زمان آنها هنوز نرسیده است.
و این صداهای بلند در میان قهقههی هرزه فریب خوردگان ،
هرگز هرگز پاسخی نخواهند شنید.
برگرفته از کتاب شکست حماسه اثر غلامحسین غریب